جدول جو
جدول جو

معنی آب فشان - جستجوی لغت در جدول جو

آب فشان
چشمۀ آب گرم که از آن بخار و آب گرم فوران کند
تصویری از آب فشان
تصویر آب فشان
فرهنگ فارسی عمید
آب فشان
(فَ / فِ)
سوراخهایی که آب گرم از آنها بیرون رانده می شود. (فرهنگستان زمین شناسی)
لغت نامه دهخدا
آب فشان
سوراخهائی که آب گرم از آنها بیرون رانده میشود
تصویری از آب فشان
تصویر آب فشان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آی نشان
تصویر آی نشان
(دخترانه)
آی (ترکی) + نشان (فارسی) دارای نشان ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آب پاشان
تصویر آب پاشان
آبریزان، جشنی که در قدیم ایرانیان در روز سیزدهم تیرماه می گرفتند و بر یکدیگر آب یا گلاب می پاشیدند و این رسم تا زمان صفویه برقرار بوده، آبریزگان، آب تیرگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دهان
تصویر آب دهان
آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب آشنا
تصویر آب آشنا
کسی که شناوری بداند، آشنا به آب، شناگر، برای مثال کسی کاندر آب است و آب آشناست / از آب ار چو آتش نترسد رواست (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتش فشان
تصویر آتش فشان
افشانندۀ آتش مثلاً کوه آتشفشان، در علم زمین شناسی حفره ای در پوستۀ زمین که از دهانۀ آن بخارهای گوگردی و مواد گداخته بیرون آید، کنایه از آنچه برق بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب رزان
تصویر آب رزان
آب رز، باده، شراب انگوری
فرهنگ فارسی عمید
کوه ها و بلندی هایی که آبریز رودی را از آبریز رودهای دیگر جدا می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نِ)
نشان تب. اثر تب. تبخاله:
گرچه شبها از سموم آه تبها برده ام
از نسیم وصل مهر تب نشان آورده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(آبْ، بَ)
نام رودیست در طرف غرب ایران که خط سرحدی ایران و عراق از آن گذرد و معروفست به نمود، نام محله ای باصفهان
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
مذی. (زمخشری) (ربنجنی) ، نطفه
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
آنکه شناوری داند. آنکه معرفت بسباحت دارد. سباح. شناگر. (فرهنگ اسدی) :
کسی کاندر آب است و آب آشناست
از آب ار چو آتش بترسد رواست.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
(چَ غَ دَ / دِ)
آن چیز یا آن کس که آتش افشاند.
- طیارۀ آتش فشان، کشتی که با آن نفت و آتش بدشمن می افکندند:
مرکبی دریاکش و طیاره ای آتش فشان
گه نشیب و گه فراز و گاه وصل و گاه نای.
منوچهری.
- کوه آتش فشان و آتش افشان، کوهی که از دهانۀ آن آب سیه و آتش و خاکستر سوزان بیرون جهد. برکان
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام شعبه ای از رود گاماسب در نهاوند
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دست برنجن. دست بند
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
بزاق. بصاق. خیو. تفو. خدو.
- امثال:
آب دهان برای چیزی رفتن، خواهان و آرزومند آن بودن
لغت نامه دهخدا
(دُ فُ)
فشانندۀ می، خون فشان. که خون افشاند. خونریز. (در صفت تیغ و خنجر) :
تیغ حصرم رنگ شاه از خون خصم
روز میدان می فشان باد از ظفر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
گل ریز گل پاش گل فشاننده: چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری. (سعدی)، افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز: خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها. (سنجر کاشی)، نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز، سرخ چهره: کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان. (معزی)، بیماری سرخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پاشان
تصویر آب پاشان
جشنی در ایران باستان که تا عهد صفویه بر پا میشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب آشنا
تصویر آب آشنا
آنکه شناوری داند، سباح، آنکه معرفت به سباحت دارد، شناگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پخشان
تصویر آب پخشان
محل تقسیم آب پنگان داغلان
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه آتش افشاند، کوهی که از دهانه آن مواد سیال سوزان و خاکستر وآتش بیرون جهد برکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب نشاط
تصویر آب نشاط
مذی، نطفه
فرهنگ لغت هوشیار
بزاق، بصاق، خیو، به تعبیر آب دهان برای چیزی رفتن، خواهان وآرزومند آن بودن، بزاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب رزان
تصویر آب رزان
شراب انگوری آب رز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبفشان
تصویر آبفشان
سوراخهایی که آب گرم از آنها بیرون رانده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دهان
تصویر آب دهان
((دَ))
کنایه از کسی که راز نگه دار نیست، دهن لق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب پاشان
تصویر آب پاشان
((بْ))
عید آب پاشان، جشنی که ایرانیان در روز تیر سیزدهمین روز از ماه تیر برپامی داشتند و آب بر یکدیگر می پاشیدند، نوعی غذا، آبریزگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب نشاط
تصویر آب نشاط
((بِ نَ))
منی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب دهان
تصویر آب دهان
((بِ دَ))
آبی لزج و اندکی قلیایی که از غده های دهان ترشح گردد و وقتی با غذا آمیخته شود موجب سهولت هضم آن می گردد، بزاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتشفشان
تصویر آتشفشان
((~. فِ))
آن چه آتش فشاند، کوهی که از دهانه آن مواد سیال سوزان و خاکستر و آتش بیرون آید
فرهنگ فارسی معین
بزاق، تف، خدو، خیو، کفک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند آب دهان بر او انداختند، دلیل که به اهل بیت وی طعنه زنند. اگر بیند خون به آب دهان آمیخته بود، دلیل که مال حرام بخورد و دروغ بسیار گوید. جابر مغربی
اگر بیند آب دهان می انداخت، سخنی گوید که او را حلال نباشد و اگر بیند که در مسجد آب دهان می انداخت دلیل که سخن در دین گوید و نیز به هر موضع که آب دهان انداخت، در اصل آن موضع گوید: اگر بیند که آب دهان بر دیوار انداخت دلیل که مالی هزینه کند در رضای حق تعالی. اگر آب دهان به زمین افکند، دلیل که ضیاع خرد. اگر آب دهان به دیوار افکند، دلیل که عهد بشکند یا قسم دروغ گوید - محمد بن سیرین
اگر آب دهان گرم بود، دلیل درازی عمر است، اگر سرد بود، دلیل مرگ است، اگر سیاه بود غم و اندوه است، آب دهان زرد دلیل بیماری است. آب دهان خشک دلیل درویشی است و لعاب دهان چون از دهان بیرون آید، بی آن که جامه را بیالاید، عملی است که بگوید، اگر لعاب خون باشد، دلیل است که عملی باطل و دروغ گوید. اگر بیمار بلغم از دهان به زمین افکند، دلیل که از بیماری شفا یابد. اگر دید بلغم از گلو بیرون آور و به آستین بگرفت، مال خود بر عیال هزینه کند .
فرهنگ جامع تعبیر خواب